پسرافتاب
(وبلاگی برای نسل جوان)خدایا انکه در تنها ترین تنهاییم تنهایم گذاشت تو در تنها ترین تنهایش تنهایش نگذار
15 آذر 1389برچسب:داستان,زیبا,شعر, :: 7:0 ::  نويسنده : mohammad       
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَم بِش بود. کلید انداختَم در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.گیج.مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!
 
با نظرات خوبتون ما رو برای ادامه ی راه یاری کنید

 



3 آذر 1389برچسب:شعر ,عشق,عاشقی,, :: 19:19 ::  نويسنده : mohammad       

وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه

خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه

قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب

دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب

 

یعنی اون روزای آبی بینمون فنا شد و رفت؟!

یعنی روزگار دلگیر کار ما رو ساخت و در رفت؟!

یعنی باز موج جدایی ساحل عشق و خراب کرد؟!

دوباره جای ستاره آسمون رد شهاب کرد؟!

 

حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!

بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت

 

یادته وقتی برات ترانه ی عشق و سرودم

به تو گفتم مثل روحی توی بند بند وجودم

من بت غرور بودم، یادته زدی شکستی

به فدای تار موهات گرچه راه عشق و بستی

قلب من پر از غمت بود ، قدر ماهی های یک رود

کاشکی که نمی شکستیش ، آخه اون جای خودت بود!

 

تو برام بدون همتا، تک گل باغ وجودم

من برات؟؟! یادته گفتی ، فرق نداشت بود ونبودم

وقت رفتن از تو خواستم ، حالا که پیشم نموندی

حالا که غرور و قلبمو شکوندی

حالا که فاصلمون خیلی زیاده و تو دوری

جون خاطرات خوبمون برام سخته صبوری

نکنه روزای سبزمون سیاه شه

نکنه حتی بخوای هر چی که بینمون بوده، اونم تباه شه

 

حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!

بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت

 

نازنینم! کاشکی برمی گشتی پیشم

کاش می دونستی نباشی، من دیگه بهار نمیشم

کاش بدونی اگه می خندم هنوزم

نمی خوام به روزگار بگم که از دستش می سوزم

اما انگار قسمت اینه که یه عاشق باز بشینه

زیر قطره های بارون، تا کسی چشمای خیسشو نبینه

این منم درخت بی برگ، ضربه سخت تبر رو تنه ی دلم نشسته

تبره ، انگاری این بار پل وصل و هم شکسته....

 

برو آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!

الهی خدای عاشقا باشه پشت و پناهت، پناهت، پناهت...



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

" سلام دوست عزیز به وبلاگم خوش آمدی"
آخرین مطالب
پيوندها

برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پسر افتاب و آدرس(sun-boy.loxblog.com)لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک مادر سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 19631
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 108
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


..